ديالوگ: September 2004

ديالوگ

گر بدينسان زيست بايد پست من چه بي شرمم اگر فانوس عمرم را به رسوايي نياويزم بر بلند كاج خشك كوچه بن بست گر بدينسان زيست بايد پاك من چه ناپاكم اگر ننشانم از ايمان خود چون كوه‏، يادگاري جاودانه بر تراز بي بقاي خاك

Name:
Location: tehran, Iran

Friday, September 17, 2004

ذهن خطی ساز

چند وقت پيش با يكی از دوستان بحثی داشتيم و تصميم گرفتم اين بحث را روی وبلاگ بگذارم تا سايرين نيز نظر خود را اعلام كنند. راستش نمی دانم بحث از كجا شروع شد كه آن دوست بزرگوار گفت «ما هر چه می كشيم از شما مهندسين می كشيم كه می خواهيد همه چيز را به صورت بسته بندی‌شده و فرموليته شده درآوريد»0
ظاهراً در دنيای امروز علوم را به چند دسته تقسيم می كنند؛ شناخت طبيعت و بررسی‌آن از طريق مشاهده، آزمايش و تكرار را علوم تجربی می‌گويند. علوم رياضی هم كه امروزه بخش اعظم آن را علوم فنی و مهندسی‌تشكيل می دهد، شامل علومی است كه به پيشرفت تكنولوژی با استفاده از محاسبات و روشهای علم رياضی می پردازد. علوم انسانی‌هم همان طور كه از نامش پيداست با بررسی رفتار انسان ها و مسائل مربوط به آن مانند جامعه، سياست، روان، فلسفه و ... رابطه دارد. هنر هم كه بر سر علم بودن آن بحث فراوانی است، به ارائه آثاری زيبا و حسی مربوط می شود كه البته به مرور زمان با افزايش تجربه بشريت به صورت علم پذيرفته شده است. چراكه امروزه می بينيم استعداد كه ظاهراً در هنر بسيار بيشتر از ساير علوم مورد تأكيد بود امروز مانند گذشته در پيشرفت هنرمندان مؤثر نيست و اصول كاری، تكنيك ها و حتی تئوری ها و قضايا نقش مؤثرتری دارند0
به هرحال همين مرزبندی هم تا اندازه زيادی قابل نقد است،‌ چرا كه تمامی علوم به نوعی از روش علوم تجربی استفاده می كنند. همچنين امروز می بينيم كه علوم تركيبی مانند مهندسی ژنتيك، نانو تكنولوژی و ... به علوم تركيبی گذشته مانند معماری و موسيقی اضافه می شوند. می گويند در گذشته دانشمندان تلاش می كردند كه به تمامی علوم احاطه داشته باشند، به عنوان مثال به كسی استاد گفته می شد كه به تمامی علوم آشنا باشد، (به همين دليل برخلاف ارسطو به ابن سينا استاد گفته نمی شد. چون همه علوم را بلد بود، فقط از رقص سررشته ای نداشت!) اما به تدريج اين امكان از بين رفت و به جايی رسيديم كه نه تنها امكان تسلط به يكی از شاخه های مذكور مانند علوم رياضی وجود نداشت بلكه دانشمندان به دليل گستردگی‌علوم ديگر امكان تسلط بر يكی اززيرشاخه های علوم مهندسی را هم نداشتند. به عنوان مثال يك دانشمند امروز می تواند تنها در علوم رياضی آن هم در مهندسی برق و آن هم تنها در شاخه مخابرات و آن هم در شاخه موج و آنهم تنها در بخش آنتن تسلط داشته باشد و دانشمند شناخته شود. (البته اين نكته در جای خود بماند كه من دانشمندی را نمی‌شناسم كه به تمامی علم آنتنها احاطه داشته باشد. دانشمندان شناخته شده تنها فرصت مطالعه بر يك يا نهايتاً دو نوع آنتن را يافته اند!) اما در فضای فوق تخصصی جهان امروز به تدريج می بينيم كه علوم به يكديگر پيوند می خورند، دانشمندان برخی از رشته ها بعضاً ناچارند به سراغ يادگيری بيشتر برخی علوم ديگر هم بروند. نه تنها زيرشاخه ها و شاخه ها و رشته ها بلكه دو رشت از دو علم متفاوت مانند رياضی و تجربی به هم پيوند می خورند. البته هنوز در ابتدای راهيم. اما پيش بينی من اين است كه به تدريج درخت دانش كه روزی به ساقه ها و شاخه های بسيار زيادی تقسيم شد، دوباره روزی به تنه واحدی خواهد رسيد. اما انسان های طالب علم همچنان بايد روز به روز در يك شاخه بسيار ريز و تخصصی به كسب دانش بپردازند. يعنی دو روند متفاوت. اگر چه تخصص ها افزايش می يابند و زندگی ماشينی مانند فيلم چارلی‌چاپلين هر كس را در نهايت به جايی می رساند كه تنها مسؤول سفت كردن يك پيچ باشد، اما مرزبندی بين علوم به شكلی كه امروز هست در آينده نخواهد بود و بسيار نزديك تر و مشابه تر خواهد شد. رشته هايی ايجاد خواهند شد كه بر سر قرار دادن آن در يكی از علوم توافق وجود نخواهد داشت (كما اينكه امروز هم در بسياری علوم اين عدم توافق ديده می شود). بگذريم بحث من اصلاً اين نيست0
می دانيم كه يكی عقلانی ترين علوم علم رياضيات است. تابع كامل اصول و تعاريف و قضايای خود است و احساسات و اختلالات فكری بشری كه بعضاً تابعی از خواسته های ذهنی اوست و در ساير علوم منطقی ديده می شود، اينجا غائب است. می دانيم كه در گذشته موسيقی را در گروه علوم رياضی قرار می دادند چرا كه ضرب ها، تركيب نت ها، ميزان ها و حتی هارمونی اركستر از اصول مشخصی پيروی می كرد و اعداد و ارقام تعيين كننده نهايی بودند. اما به تدريج به دليل وجود روح احساسی در كليت آن و وجود عنصری به نام زيبايی وارد شاخه هنر شد. چند وقت پيش كتابی ديدم تحت عنوان ماتريس زيبايی. بسيار جالب بود. خصوصياتی برای سنجش زيبايی در نظر گرفته بود كه البته نمی شد به عنوان وسيله سنجش به طور كامل از آنها استفاده كرد اما به هرحال عواملی ذكر شده بود كه چشم انداز آن يك ماتريس رياضی جهت سنجش زيبايی بدون دخالت سليقه فردی بود. (البته ظاهراً اين نهضت از زمان ارسطو آغاز شده است). يعنی علم هنر به عنوان حسی ترين و غير عقلی ترين علوم تحت سيطره علم رياضی قرار می گرفت. يا به عنوان مثال چند وقت پيش فرمولی جهت ساخت و داوری در مورد فيلم های ترسناك ساخته شد و با استفاده از آن ترسناك ترين صحنه های فيلم های تاريخ سينما مورد بررسی قرار گرفت و هم اكنون نيز از همين فرمول جهت داوری در مورد فيلم های ترسناك استفاده می شود. ميزان ترسناك بودن كه كاملاً به حواس انسانی مربوط می شود، امروزبا يك نظام متريك و رياضی خارچ از ذهن افراد مورد سنجش قرار می گيرد0

به هيچ وجه قصد دفاع و بالا بردن ارزش علم رياضی را ندارم. چرا كه رياضيات اصلاً يك علم انتزاعی، غيرواقعی و ساخته ذهن بشريت است و به هيچ وجه در طبيعت وجود ندارد. پايه اساسی آن اعداد هستند كه وجود خارجی ندارد. در جهان طبيعت از هر چيز به ميزان نامحدود موجود است. اما ايجاد اين علم يك دليل بيشتر نداشت و آن هم اين بود كه عقل بشر اساساً توانايی درك پديده های غيرخطی طبيعت را ندارد. به همين جهت دست به ساده سازی و خطی سازی آنها می زند تا توانايی درك و تحليل را داشته باشد. پديده های چند بعدی را درك نمی كند، از اين رو تلاش می كند تا از ابعاد مختلف آن را نظاره كند. اما ساده لوحانه است اگر بپنداريم كه در برخی علوم مانند رياضيات اين ناتوانی وجود دارد و در برخی ديگر خير. بشر در همه جا تلاش دارد كه به ساده سازی و فرموليته كردن بپردازد. هر جا اين امكان را بيابد اين ايده را عملی می كند و حتی اگر بتواند برای ميزان ترسناك بودن يك فيلم هم فرمول كشف می كند! بحث علوم انسانی بود. اينكه علوم انسانی به اين دليل كه رفتار انسانها را مورد بررسی قرار می دهد كه پيچيدگی ها و بی قاعدگی های خاص خود را دارد، ‌امكان خطی شدن و ساخت جداول، نمودارها و فرمول ها را در خود ندارد. اما به نظر من اينكه اين علوم هنوز رياضی نشده اند، تنها به دليل جديد بودن اين علوم و ميزان پايين نمونه های‌ مورد بررسی است. به عنوان مثال 4 انقلاب به معنای واقعی و مورد توافق جامعه شناسان بيشتراتفاق نيفتاده است (با تساهل و تسامح چند تا بيشتر!). وقتی اين انقلابها را بررسی می كنيم، می بينيم كه در برخی عامل فقر وجود داشته، در برخی رفاه در برخی هم هيچ كدام. به اين نتيجه می رسيم كه انقلاب ها ممكن است در فقر اتفاق بيفتند ممكن است در رفاه،‌ يا هيچ كدام! برخی دوست دارند بگويند هرگاه از دوره ای از فقر به طور ناگهانی به رفاه می رسيم يا برعكس، يعنی هنگامی كه طبقات به طور ناگهانی جابجا می شوند يا به طور كلی هنگامی كه بين انتظارات و ظرفيت ها شكاف عميقی ايجاد شود، انقلاب رخ خواهد داد. اين درست است اما عامل تمامی‌انقلاب ها اين نيست و هيچ تضمينی هم وجود ندارد كه از اين پس هم اينگونه باشد0
می دانيم كه يك فرمول از متغيرهایی تشكيل شده است، اين متغيرها هر كدام دارای وزنی می باشند كه در رياضی همان توان آنهاست و سوم آنكه اين متغيرها با يكديگر رابطه ای دارند كه به صورت چهار عمل اصلی نمود پيدا می كند، جالب اينجاست كه در اكثر كتب علوم انسانی يا متغيرهای يك پديده مورد بررسی قرار می‌گيرند، يا اهميت و وزن اين متغير ها محور بحث است و يا رابطه بين آنها و اين چيزی نيست جز تلاش برای فرموليته كردن اين علوم. ذهن بشريت انيجا هم دست به ساده سازی و خطی سازی می زند تا بتواند علل وقوع يك پديده را تبيين كند. اگر فرمولی برای انقلاب وجود ندارد تنها به دليل ميزان پايين نمونه هاست.(كما اينكه تا امروز هم در علوم انسانی به خصوص جامعه شناسی كم جدول و نمودار كه ريشه آن از علوم رياضی است، نديده ايم!). اگر صد انقلاب درتاريخ بشريت صورت گرفته بود، حتماً با بررسی عوامل و متغيرهای مشترك و ميزان اهميت و رابطه بين آنها فرمول مورد نظر كشف می شد!!!/ق

New Page 1